ارزشمندي نظريه سياسي مدرن در اصالت درونی و کاربردهای بیرونی آن است؛ اما سؤال این است که این نظریه چگونه تکوین یافت؟ این مقاله در پاسخ به این پرسش، این فرضیه را مطرح میکند که مدرنیته به پیدایش و آشکار شدن نیروهایی انجامید که آن نیروها مبانی و کاربردهای نظریه سیاسی را از چکیده کامل
ارزشمندي نظريه سياسي مدرن در اصالت درونی و کاربردهای بیرونی آن است؛ اما سؤال این است که این نظریه چگونه تکوین یافت؟ این مقاله در پاسخ به این پرسش، این فرضیه را مطرح میکند که مدرنیته به پیدایش و آشکار شدن نیروهایی انجامید که آن نیروها مبانی و کاربردهای نظریه سیاسی را از بنیاد دگرگون کردند. تفکر علمی به عنوان عامل زمینهاي و سیاست جدید (مشخصاً دولت مدرن) در پی فروپاشی قرون وسطی (به عنوان عامل درونی)، دو نیروی اصلی در تکوین نظریه سیاسی مدرن بودند. اندیشة علمی جدید با دگرگونی در مفهوم طبیعت و سیاست با تمرکز بر قدرت و گسست از اندیشة مدینة فاضله، زمینههای تحول نظریه سیاسی را ایجاد کرد. نظریه سیاسی مدرن در پی این وضعيت، چونان چارچوبی مرجع و کارآمد در توصیف زندگی سیاسی و عرضه راهكارهایی برای حل مشکلات سیاست پدیدار شد.
این مقاله با تفکیک مفهومی نظریه سیاسی قدیم و نظریه سیاسی مدرن در یک جایگاه تاریخی نشان میدهد که چگونه در فضای مدرنیته، نظریه سیاسی مدرن با گسست از جهان قدیم شکل گرفت، هویت یافت و کاربردهای جدید خود را در فهم مسائل و حل مشکلات نشان داد. نتیجه حاصل از این مطالعه نشان میدهد که کفایت و کارآیی نظریه سیاسی مدرن در نوع تلازم و تناسب میان مبانی فکری و ارزشهای بنیادین آن و نیز کاربردهای عملی آن در عرصة زندگی سیاسی و اجتماعی است؛ وظیفهاي که در نظریه سیاسی در عصرجهانی شدن با آسیب و تردید مواجه شده است.
پرونده مقاله
در قرن بیستم با انتشار آثار ماکس وبر، اشمیت، لوویت، ووگلین و بلومنبرگ، علاقه وافری برای کاوش در ریشههای الهیاتی مدرنیته و اندیشۀ سیاسی مدرن به وجود آمده بود و در همین راستا بسیاری از متون برجسته دوران اوان مدرنیته، موضوع تفسیر مجدد قرار گرفت. در این مقاله تلاش میشود چکیده کامل
در قرن بیستم با انتشار آثار ماکس وبر، اشمیت، لوویت، ووگلین و بلومنبرگ، علاقه وافری برای کاوش در ریشههای الهیاتی مدرنیته و اندیشۀ سیاسی مدرن به وجود آمده بود و در همین راستا بسیاری از متون برجسته دوران اوان مدرنیته، موضوع تفسیر مجدد قرار گرفت. در این مقاله تلاش میشود تا ذیل پرداختن به بنیانهای الهیاتی فیگور «کاتهخون»، که برای نخستین بار در دومین نامه پولس به مسیحیان تسالونیکی از آن نام برده شده بود، اهمیت این مفهوم در تاریخ اندیشۀ سیاسی آشکار گردد. مفروض اصلی مقاله این است که اندیشۀ سیاسی مدرن همواره ریشه در الهیات مسیحی داشته و با سکولارسازی ایدههای الهیاتی در تلاش برای ایجاد مشروعیت برای خود بوده است. در این میان تحت تأثیر کارل اشمیت و قرائت خاص و اقتدارگرایانه وی از مفهوم کاتهخون، اغلب الهیات سیاسی را به معنای انسداد پروژۀ رهاییبخشی میدانند؛ اما آگامبن با اتکا به قرائت والتر بنیامین از الهیات سیاسی، با تفسیر مفهوم کاتهخون ذیل مفهوم رستگاری، خوانشی رهاییبخش و رادیکال از این مفهوم ارائه میدهد که مسیر را برای صورتبندی دموکراتیک از الهیات سیاسی فراهم میکند.
پرونده مقاله